نتایج جستجو برای عبارت :

روزانــــــــــــــه

نمیدونم از کجا شروع کنم هر چی یادم بیاد مینویسم +هفته قبل شب یلدا مامان اینا پسرعمه رو مهمون کردن و به من گفتن بیا اما من گفتم وقتی شوهر از کار بیاد میام دیگه ساعت شش رفتیم شیرینی خریدیم و رفتیم عمه و عروسش و شوهرش اومده بودن عمه م همیشه منو میدید خیلی خوشحال میشد اونشب رنگ پریده و گرفته بود ازش سوال کردم گفت سرم گیج میره دیگه سریع اومدن دکتر تا رسیده بودن فشارش شده بود بیست و دوحالش بد شده بود و سه ساعت شد که نیومدن و پسر عمه و زنش هم رفتن بعد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها